دوماهگي سلنا جون
امروز دومين ماهگردته دختر قشنگم
سلناي من دومين ماهگردت مصادف شد با تولد بابا بهمن مثل هميشه خاله جون زحمت كشيد هم كيك رو خريد و هم تزئينات رو انجام داد اين دفعه ديگه بيدار بودي باهات كلي عكس انداختيم دختر نازم
زندگيم از خاطرات دوماهگيت اين بود كه تازه ياد گرفتي با صداي بلند بخندي من فداي اون خنده هاي نازت بشم عشقمم
بازم مثل هميشه عاشق شير خوردني حتي وقتي تو خواب عميق هستي سينمو كه از دهنت درميارم بازم دهنت رو تكون ميدي و تو خوابم شير ميخوري😄
فعلا نميتوني با اسباب بازيات بازي كني فقط ميمون آويزونت رو با دقت نگاه ميكني و دوسش داري
دنياي من از خاطرات بدت هم واكسنت بود كه اين ماه بهت زديم دلم خون شد سلناي نازم تو خواب عميق بودي هركاريت كرديم بيدار نشدي تو خواب واكسنت رو زدن كلي گريه كردي ولي بعد اينكه اورديمت خونه خداروشكر گريت بند اومد و حالتم بهتر شد
دختر نازنینم سلنا جان
روزگارت بر مراد / روزهایت شاد شاد / آسمانت بی غبار
سهم چشمانت بهار / قلبت از هر غصه دور / بزم عشقت پر سرور
بخت و تقدیرت قشنگ / عمر شیرینت بلند / سرنوشتت تابناک
جسم و روحت پاک پاک