سلناسلنا، تا این لحظه: 6 سال و 1 روز سن داره

خاطرات سلنا جونم

واكسن شش ماهگي

1397/7/16 4:06
نویسنده : فريبا
166 بازدید
اشتراک گذاری

به نام خدا

دختركم؛ بـبـخـش مـادرت را كـه وقتـي درد مـيـكـشـي ديـدنـت را تـاب نـمـي آورد! امـروز نـمـي دانـي ولي روزيبه  كـه مـادر شـدي خـواهي فهمـيـد كـه همـان هنـگام كـه تـو رنـج كـشـيـدي و بـا آن چشـمـان زيـبـاي پر از اشـكـت بـه مـن نـگاه مـي كـردي و بـا بـغض نـاله مـيـكـرديـ، قلب مـن از تـحمـل ديـدن رنـجتـ، سيـنـه ام را بـي تـاب كـرده بـود و چقدر بـراي تـو و نـاراحتـي هايـي كـه مـتـحمـّل مـي شـوي گريـستـه امـ. نـمـي دانـي كـه شـب ها و ساعت ها نـگاهت كـرده امـ؛ پلك هاي بـستـه ات را بـارها بـوسيـده ام و بـلور تـنـت را آرام آرام چرب كـرده امـ، در آغوش گرفتـمـت بـه سيـنـه ام آرام فشـردمـت و بـرايـت لالايـي گفتـه ام.مي داني نازنينم؛ اگر نبودي چه تنهايي غمگيني را بايد تحمل مي كردم... خدا رو شكر ميكنم كه تو را دارم!

 

دختر نازنينم امروز 15 مهر واكسنتو زديم موقع واكسن زدن اصلا گريه نكردي ولي بعد زدن واكسن گريه كردي و بعدشم زود ساكت شدي... قربونت بشم كه هر سه تا واكسنت هم واست راحت گذشت و بعدشم اصلا تب نكردي، من و بابا جونت خيلي خوشحاليم كه واسه واكسنت اذيت نشدي خداروشكر... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)