سلناسلنا، تا این لحظه: 6 سال و 28 روز سن داره

خاطرات سلنا جونم

جشن از پوشک گرفتن و خاطرات آن

1399/6/26 16:57
نویسنده : فريبا
781 بازدید
اشتراک گذاری

پایان 28 ماهگی و از پوشک گرفتن عشقممم

۲۰مرداد ۱۳۹۹ بماند به يادگاري

سلنای قشنگم بخاطر کرونا هیچ کاری نتونستیم واست انجام بدیم و همه مراسمات کنسل شد ولی راحت از پوشک گرفتنت اونقدرخوشحالم کرد که تصمیم گرفتیم یه کیک واست بگیریم و خوشحالت کنیم. همه چیز یهویی شد و مامان جون چون دور بود نشد دعوتش کنیم و فقط عمینا و عموینا و مان جون رو دعوت کردیم شام خونمون و کیک واست گرفتیم و یه کادو واسه خوشحال کردنت. خیلی بهت خوش گذشت وکلی رقصیدی و بازی کردی فکر میکردی تولدته و شمع فوت میکردی میگفتی مبارک. من فدای چشمای قشنگت بشم که اینقد ناز شدی وپاره تنمون شدی که من و بابا بهمن دوس داریم واسه خوشحال کردنت هرکاری بکنیم. عمه جون و مان جون و زن عمو واست کادو خریده بودن که از دیدنشون کلی خوشحال شدی. 

زن عمو و عمو بهرام واست یه دست لباس خریده بودن

عمه سمیه واست جارو و خاک انداز کوچیک واسه اتاقت خریده بود و مان جون هم واست وسایل پزشکی خریده بود که دقیقاً از کادو مابود و باز نکرد برد عوضش کرد واست لباسشویی خرید منو بابا بهمنم واست وسایل پزشکی خریدیم که خیلی بهش علاقه داشتی

خیلی خوشحال شدی از دیدن کادوهات

قبل اینکه از پوشک بگیرمت خیلی تحقیق کردم و بعدش هر یه ربع به دسشویی بردمت و خودت خیلی زود یاد گرفتی و دیگه بعد دوروزدسشوییتو گفتی فقط روز اول سرپا دسشویی میکردی و نمیشستی ولی بعدش بهت یاد دادم و زود یاد گرفتی جز یه بار که تو اتاقت روی زمین دسشویی کردی و کلی گریه کردی دیگه دسشویی نکردی اصلا. حتی بیرون رفتنی و شبا خوابیدنی من میترسیدم و پوشکت می کردم ولی هیچوقت ادرار نکردی و همیشه از لحظه اول ادرارت رو گفتی....بابا بهمن واست شورت آموزشي هم خريد ولي اصلاً تنت نكردم و همونجور موند.

دختر نازم سخترین و اخرین مرحله رو هم به راحتی گذروندی و‌ خیلی خوشحالم که لحظه به لحظه بزرگ شدنت رو میبینم هیچ چیز مثل این لحظات شیرین نیس واسم. از ته قلبم واست آرزو می کنم همیشه لباتو خندون ببینم. من و بابا بهمنم هرکاری بتونیم واست انجام میدیم که خوشحال ببینیمت.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)